با هم شوخی می‌کنن و میگن و می‌خندن، اما با من خیلی ارتباط خاصی ندارن هنوز. فقط می‌شنوم و بدون این که به سمت‌شون برگردم می‌خندم. ولی شاهد اولین تلاش‌هاشون برای برقراری ارتباط هستم.
مثلا اون روز یکی‌شون درحالی که داشت بعد از وضو آستین‌هاش رو می‌کشید پایین، وارد سالن شد و یهو بلند گفت:خانم الف! نمازخونه‌ی خانم‌ها . اون آخر راهرو یه در هست. اونجاست!»
واقعا لازم بود بزنم زیر خنده یا حداقل یه دوستی باشه که بهش نگاه معنی‌دار بندازم!

+ از الان با خودم درگیرم که بعد از تموم شدن ماه رمضون، قراره بشینم با اینا ناهار بخورم یا باید تک و تنها یه غذاخوری خانم‌ها» هم برا خودم پیدا کنم!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها